، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره
آرمانآرمان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آرمانم،پسر عزیزتر از جانم

مهدکودک فعلا بای بای!

دیگه مهد نمیزارمش! اره درست شنیدی دیگه نمیبرمش مهد. همه ارزوها' پیاده روی ،تجریش رفتن،گشت و گذار ،خانه تکانی' به یاس تبدیل شد!!! خب لاقل دیگه راحت میتونم بگم من سه سال عمرمو زندان بودم،تو منطقه تجریش!!!  مثکه واقعا این طلسم نمیخواد بشکنه..ارمان چسبیده بمادر،مادر چسبیده به آرمان! دوقلوهای همسان!!    هیچی قضیه ازین قراره که تو این ده پونزده روزمهد رفتن،منکه اپسیلون پیشرفتی در آرمان ندیدم که مثلا بگم حالا یکم دوریو من تحملش براش بهتر افتاد.. این یکی دوروزم که نیمساعت اومدم ولش کنم بزارمش برم که دیدم هیهات..وحششششششششت کرده..گریه تن لرزه.. با یه فرق عمده:گریه لوسیه نق نقی مامانمو میخوام نیست. وحشت کامل یه بچه از محیط و د...
10 شهريور 1395

حس تنهایی..

یه موقع ها مثل الان،حس میکنم خیلی بیکسم.... با مردم درست تا نمیکنم در نتیجه نه هیچوقت اکثرا ادما رو دارم نه پول دارم نه ملک و املاک دارم..همسر آدمم که جز  the others ا... تنها کسایی که د ادرز نیستند،خانواده آدمند اونم بخاطر پیوند خونی. الان واقعا در شرف گریم...شایدم مال سندرم پیش از... باشه!  واقعا کیو دارم؟ همه غریبه... آشناهام تو این دوره زمونه غریبه تر از غریبه.. دلم صفا میخواست،یکدلی و یکرنگی،محبت باطنی،روشنایی صبحگاهی.. هیییییییی
5 شهريور 1395
1