مهدکودک فعلا بای بای!
دیگه مهد نمیزارمش! اره درست شنیدی دیگه نمیبرمش مهد. همه ارزوها' پیاده روی ،تجریش رفتن،گشت و گذار ،خانه تکانی' به یاس تبدیل شد!!! خب لاقل دیگه راحت میتونم بگم من سه سال عمرمو زندان بودم،تو منطقه تجریش!!! مثکه واقعا این طلسم نمیخواد بشکنه..ارمان چسبیده بمادر،مادر چسبیده به آرمان! دوقلوهای همسان!! هیچی قضیه ازین قراره که تو این ده پونزده روزمهد رفتن،منکه اپسیلون پیشرفتی در آرمان ندیدم که مثلا بگم حالا یکم دوریو من تحملش براش بهتر افتاد.. این یکی دوروزم که نیمساعت اومدم ولش کنم بزارمش برم که دیدم هیهات..وحششششششششت کرده..گریه تن لرزه.. با یه فرق عمده:گریه لوسیه نق نقی مامانمو میخوام نیست. وحشت کامل یه بچه از محیط و د...
نویسنده :
مامان سحر
1:59